راز قتل ÙØ®Ø±Ø§Ù„سادات برقعی Ú†Ù‡ بود؟ -بخش سوم Ùˆ آخر
٢٠.١٢.٢٠٠٨
|
در Ù‡ÙØªÙ‡ های گذشته بخش اول Ùˆ دوم گزارشی از قتل مشکوک ÙØ®Ø±Ø§Ù„سادات برقعی را به قلم عمادالدین باقی نویسنده وروزنامه نگار Ù…Ø¯Ø§ÙØ¹ ØÙ‚وق بشر به نام راز این قتل Ú†Ù‡ بود در وب سایت تهیه مشاهده کردید Ùˆ این بار هم بخش سوم Ùˆ اخر این گزارش را Ù…ÛŒ توانید بخوانید Ùˆ یا بشنوید. ÙØ®Ø±Ø§Ù„سادات برقعی سی ویک ساله ØŒ دبیر دبیرستانی در قم Ùˆ دارای سه ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ بود Ú©Ù‡ در سال 1374 به طرز دلخراشی در خانه اش به قتل رسید . پروند قتل او همچنان مسکوت Ùˆ دست نخورده باقی مانده است . همسر خانم برقعی از اقوام مصطÙÛŒ پورمØÙ…دی وزیر اطلاعلت وقت بود Ùˆ آنگونه Ú©Ù‡ در بخش سوم این گزارش مشاهده میشود پس از وقوع قتل او( مصطÙÛŒ پور Ù…ØÙ…دی) درمØÙ„ ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ یعنی خانه مقتول ØØ¶ÙˆØ± Ù…ÛŒ یابد اما ...
بقیه را خود بخوانید ویا بشنوید
راز این قتل چه بود؟
عمادالدین باقی
خبر نگار روزنامه ÙØªØ :ØØ§Ø¬ آقا آيا درست است Ú©Ù‡ ØØ§Ø¶Ø± نشدند نتيجه وجواب کالبدشکاÙÛŒ Ú©Ù‡ شما Ø³ÙØ§Ø±Ø´ داده بوديد را بدهند ØŸ
Ù€ در پزشکی قانونی تهران ØŒ مقامی را Ù…ÛŒ شناختم ØŒ با او تماس Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… چهار ماه است Ú©Ù‡ جواب آزمايش ها نيامده است. Ø±ÙØªÙ‡ ام دادگستری. Ù…ÛŒ گويند نيامده است. Ú¯ÙØª : من تا ÙŠÚ© ساعت ديگر جواب Ù…ÛŒ دهم، ÙŠÚ© ساعت بعد تماس Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ Ú¯ÙØª آزمايش مناÙÛŒ Ø¹ÙØª را طبق اين شماره پرونده داده اند. Ú¯ÙØªÙ… نه جواب آزمايش موادی Ú©Ù‡ روی بدن بچه ام بوده است را Ù…ÛŒ خواهم. با زبان بی زبانی Ú¯ÙØª معذورم. اين را هم بگويم.... تهران هم آمدم. سرگروهشان مرا شناخت. او هم Ø±ÙØª خود را بازنشست کرد. [.....] Ùکر Ù…ÛŒ کنم اول همان شب ØŒ اين جا شام خوردند Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… بلند شو برويم خانه را ببينيم. Ø±ÙØªÙŠÙ… آن جا را ديدند Ùˆ به در Ùˆ ديوار دست کشيدند Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ از آثار باقي مانده از مواد را برداشتند. قاضی به من Ú¯ÙØª ØØ§Ø¬ آقا برقعی ما Ù†ÙØª Ù…ÛŒ خواهيم. گازوييل Ùˆ بنزين Ù…ÛŒ خواهيم. جوهر نمک Ù…ÛŒ خواهيم. مواد شوينده Ú†ÛŒ Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خواهيم . ما آن Ú†Ù‡ را Ù…ÛŒ خواستند آورديم Ùˆ Ø±ÙØªÙŠÙ… کنار باغچه. همه را Ø§Ù…ØªØØ§Ù† کردند. قاضی اصرار داشت Ú©Ù‡ بگو Ù†ÙØª Ùˆ پنبه است. سرهنگ عصبانی شد. مرتب کبريت Ù…ÛŒ زد Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª Ù†ÙØª Ùˆ پنبه است. با عضبانيت Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª Ù†ÙØª Ùˆ پنبه است. Ú¯ÙØª سيد. همان است Ú©Ù‡ خودت ديروز Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÛŒ . او هم Ø±ÙØª تهران Ùˆ سه چهار نسخه Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ خود را بازنشست کرد.
Ù€ Ú¯ÙØªÙŠØ¯ Ú©Ù‡ با سيم ØŒ گلوی مرØÙˆÙ…Ù‡ را قطع کرده بودند؟
ـ خط سيم زير گلوی او ديده می شد.
Ù€ خودتان ديديد يا به شما Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ ØŸ
Ù€ خودم ديدم. اصلاً بچه های من همه در زمان کالبدشکاÙÛŒ بالای سر دخترم بودند.
ـ ضربات چاقو و يا چيزهای ديگر بر روی جسد ديده می شد؟
Ù€ چاقو نبود Ùقط اينها....
Ù€ در اثر ÙØ´Ø§Ø±ØŒ استخوان گردن شکسته شده بود.
Ù€ قصد داشتند خانه را Ù…Ù†ÙØ¬Ø± کنند. ÙŠÚ© تار موی سرش عيب نکرده بود.
Ù€ غير از گاز Ú©Ù‡ شير آن را باز کرده بودند ØŒ موادی روی مرØÙˆÙ…Ù‡ ريخته شده بود Ú©Ù‡ با آن مواد سوخته بود ØŸ
ـ بخار ، عرض کردم مثل بخار.
Ù€ Ø®ÙÙ‡ کننده بود ØŸ
Ù€ عرض کردم مثل آب آهک Ú©Ù‡ وقتی جايی بريزد. مثل آتش. در ØØ§Ù„تی بود Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواسته Ù…Ù†ÙØ¬Ø± شود. خدا خواست بچه مرØÙˆÙ…Ù‡ Ú©Ù‡ قرار بود ساعت سه Ùˆ نيم برسد ØŒ ساعت ÙŠÚ© Ùˆ نيم بيايد. موادی Ú©Ù‡ روی او ريخته بود ØŒ مثل نبات سوخته روی او مانده بود. موی سر ØŒ بدن Ùˆ هيچ کجا عيب نکرده بود. همان ک٠پا ترکيده بود. Ùˆ دست [....]
Ù€ مرØÙˆÙ…Ù‡ چند سال داشت ØŸ
ـ سی و يک سال.
Ù€ چند ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ داشتند؟
ـ سه تا.
Ù€ آيا اين مطالب ØµØØª دارد Ú©Ù‡ قاضی پرونده ØŒ به شما Ú©Ù‡ پيگير موضوع بوديد Ú¯ÙØªÙ‡ Ú©Ù‡ پرونده را پيگيری نکنيد ØŒ به جای ØØ³Ø§Ø³ÛŒ Ù…ÛŒ رسد ØŸ
Ù€ بعد از آن وقايع ØŒ روزی ديديم رئيس [... ] ما را Ø§ØØ¶Ø§Ø± کرد Ùˆ Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ اين پرونده کثي٠چيست Ú©Ù‡ درست کرده اند ØŸ خدا شاهد است همين طور Ú¯ÙØª! جايی آوردند خورديم Ùˆ Ú¯ÙØªÙŠÙ… امر ديگری هست ØŸ Ú¯ÙØª: نه آقا ØŒ همان است Ú©Ù‡ همان! رو کردم به قاضی Ú¯ÙØªÙ… Ùلانی [...] چرا اين کارها را کرديد ØŸ Ú¯ÙØª قانون قضاوت اين است. ÙŠÚ© دروغ به اين Ù…ÛŒ گويند، ÙŠÚ©ÛŒ به آن تا چيزهايی را اقرار کنند. من از شما عذر Ù…ÛŒ خواهم. من هم تقصير ندارم. اين را به ما Ú¯ÙØª Ùˆ ما را Ú¯Ø±ÙØª به بوسيدن Ùˆ اين Ú©Ù‡ از سر ما بگذر. ØØ§Ù„ا هم ØŒ هر وقت در هر Ø¶ÙŠØ§ÙØªÛŒ Ù…ÛŒ بيند Ù…ÛŒ آيد کنار ما Ù…ÛŒ نشيند Ùˆ عذرخواهی Ù…ÛŒ کند . البته باز پشت پرده چيزهايی هست Ú©Ù‡ نمی دانم ديگر Ú†Ù‡ بگويم.
Ù€ در طول اين مدت از ابتدای جريان تاکنون ØŒ هيچ وقت با آقای مصطÙÛŒ پور Ù…ØÙ…دی معاون وقت وزارت اطلاعات ØŒ Ú©Ù‡ پسر عمو Ùˆ شوهر خواهر دامادتان بود در اين رابطه ØµØØ¨Øª کرده ايد؟ Ù€ به هيچ وجه. از طريق دامادمان ØŒ به او Ú¯ÙØªÙ… ØŒ عيالم به مادرش Ú¯ÙØª ØŒ اصلاً اگر بگوييد اينها کلامی به روی ما آوردند، نياوردند ØŒ ÙŠÚ© گام رو به ما نيامدند. [.... ]
Ù€ آن شب چطور شد Ú©Ù‡ آقای پور Ù…ØÙ…دی آمدند اينجا ØŸ
Ù€ آنها از عراق Ù…ÛŒ آمدند . آقای صالØÙŠØ§Ù† داماد عموی پور Ù…ØÙ…دی Ú©Ù‡ منزلش همين جا بود تا خبر را شنيد با لباس خانه آمد پيش ما Ùˆ تلÙÙ† زد به آقای پورمØÙ…دی Ú©Ù‡ تهران نروند قم بيايند. طر٠های 4 ØµØ¨Ø Ø¢Ù‚Ø§ÛŒ پورمØÙ…دی آمد. وقتی پياده شدند ديديم آقای خطيب ( مدير Ú©Ù„ اطلاعات قم ) هم توی ماشين ايشان است.
ـ کدام قسمت از بدن دخترتان سوخته بود ؟
ـ از مچ پای چپ به پايين. کمی پای راست و بيشتر دست.
ـ دست تا کجا ؟ تا مچ ؟
ـ تا مچ آب شده بود.
ـ صورت چطور ؟
Ù€ صورت اينها. Ùقط همين پودر پاشيده شده بود به همه بدن. عرض کردم پودر مثل کاکائو Ùˆ شير Ú©Ù‡ قاطی Ù…ÛŒ کنند. Ú©Ù… رنگ.
ـ دستی که سوخته بود ، استخوانش پيدا بود ؟
Ù€ Ùقط استخوان ها مانده بود.
ـ ماده اسيدی بود يا؟
ـ عرض کردم اسيدی بود ديگر.
ـ اسيدهايی هست که دست را داخل آن می بريم استخوان در می آيد . از همان بوده است ؟
Ù€ همان ØØ§Ù„ت بود. دست همين طور آب شده Ùˆ آمده بود پايين.
ـ آثار سوختگی هم داشت ؟
ـ آب شده بود ، اصلاً به طور کلی آب شده بود
Ù€ ايشان دبير بوده است. آيا قبل از اين Ø§ØªÙØ§Ù‚ ØØ±Ù خاصی در جايی زده بود يا موضع گيری کرده بود ØŸ
Ù€ من Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ØŒ شايد از آن هايی Ú©Ù‡ Ø±ÙØª Ùˆ آمد خانوادگی داشتند ØØ±ÙÛŒ را شنيده Ùˆ در جای ديگری آن را Ú¯ÙØªÙ‡ است.
روز قبل از کشته شدنش ØŒ موتور سواری با ÙŠÚ© موتور مشکی Ù…ÛŒ آيد اما پشت در خانه دخترم نمی ايستد . پايش را زمين Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ به خانه نگاه Ù…ÛŒ کند . Ú©Ù…ÛŒ بعد همسايه دخترم Ù…ÛŒ آيد . دخترم ÙŠÚ© کارتون گذاشته بود بيرون . همسايه Ù…ÛŒ آيد تا آن را بردارد . او Ø§ÙØ³Ø±ÛŒ بازنشسته است. متوجه Ù…ÛŒ شود شخصی آنجا ايستاده Ùˆ نگاه Ù…ÛŒ کند . کارتون را بر نمی دارد Ùˆ Ù…ÛŒ رود داخل منزل. دوباره Ú©Ù‡ بر Ù…ÛŒ گردد Ù…ÛŒ بيند باز هم او ايستاده بر Ù…ÛŒ گردد داخل. سه ربع ساعت بعد ماشين خود را سوار شده Ù…ÛŒ رود دوری بزند بر Ù…ÛŒ گردد Ùˆ باز Ù…ÛŒ بيند موتور سوار هنوز ايستاده است. Ù…ÛŒ رود کارتون را بر Ù…ÛŒ دارد Ùˆ Ù…ÛŒ رود داخل منزل خود. ÙØ±Ø¯Ø§ÛŒ آن روز ساعت 9 Ùˆ نيم همسرم با مرØÙˆÙ…Ù‡ ØµØØ¨Øª Ù…ÛŒ کند . خواهرش هم خوابی عين همين را ديده است. هر Ú†Ù‡ قدر از مدرسه به منزل مرØÙˆÙ…Ù‡ تلÙÙ† Ù…ÛŒ زند ØŒ جواب نمی دهد. Ù†Ú¯Ùˆ Ú©Ù‡ همان زمان او را کشته بودند! در منزل همسايه هم 6 تا کارگر با ØµØ§ØØ¨Ø®Ø§Ù†Ù‡ در چوبی را عوض Ù…ÛŒ کردند. چون قبلاً از اين خانه سرقت شده بود.
ـ در منزل روبه رويی را ؟
ـ بله.
ـ آنها هيچ کس را نديده بودند؟
Ù€ ÙŠÚ© Ù†ÙØ± را ديده بودند. ÙØ±Ø¯ÛŒ با کاپشن چهارخانه Ú©Ù‡ ÙŠÚ© Ú©ÙŠÙ Ú©ÙˆÚ†Ú© را زير بغل Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ در زير درخت ايستاده بوده است.
ـ کسی را نديده بودند که آن روز واقعه داخل منزل برود ؟
Ù€ [....]
ـ خانم برقعی که دبير بودند، در چه مقطعی تدريس می کردند؟ راهنمايی يا دبيرستان ؟
Ù€ دبيرستان. مدرسه شاهد هم بودند. رسمی نبودند. البته 8Ù€ 7 روز قبل از مرگش از ارشاد Ùˆ گزينش برای استخدامش آمده بودند. Ú¯ÙØªÙ‡ بود من استخدام نمی شوم.
Ù€ Ú¯ÙØªÙŠØ¯ سه ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ دارند. چند پسر Ùˆ چند دختر ØŸ
ـ دو تا پسر ، يک دختر. دخترشان در سن پايين ازدواج کرد.
Ù€ آن ÙØ±Ø²Ù†Ø¯Ø´Ø§Ù† Ú©Ù‡ صØÙ†Ù‡ را ديده بود Ùˆ به شما خبر داد ØŒ ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ بزرگشان است ØŸ
Ù€ پسر بزرگشان است . Ù…ØÙ…د.
ـ چند سالشان است ؟
ـ 16 سال.
[....]
وقتی Ú©Ù‡ تشييع اش کردند، جمعيت شعار مرگ بر Ùلان Ùˆ اينها را Ù…ÛŒ داد. جمعيت زيادی بود. Ù…ØØªØ´Ù…ÛŒ بود. طه هاشمی Ùˆ از وزرا چند Ù†ÙØ± Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شناختم بودند. استادی ØŒ راستی ØŒ امامی کاشانی ØŒ ÙØ§Ú©Ø± Ùˆ ابراهيم امينی هم بودند. تشييع جنازه Ù…ØØ´Ø±ÛŒ بود. در تمام مراسم عزای او آمدند.
Ù€ سؤال ديگری را Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ کنم. در تماس تلÙÙ†ÛŒ Ú©Ù‡ با ØØ§Ø¬ خانم ØµØØ¨Øª شد ØŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ از پنج شنبه Ú©Ù‡ مقاله چاپ شده Ùˆ اسم ايشان در آن آمده بود ØŒ تلÙÙ† هايی به منزل شده است . اين تلÙÙ† ها Ú†Ù‡ بود ØŸ
Ù€ مادر : مرتب تلÙÙ† کردند، هيچ نمی Ú¯ÙØªÙ†Ø¯. ديروز Ú©Ù‡ ÙŠÚ©ÛŒ دوبار تماس Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯ØŒ Ùقط اين صدا بود Ú©Ù‡ انگار کسی با ØØ§Ù„ت عميق Ù†ÙØ³ بکشد. ÙŠÚ©ÛŒ دوبار به همان ØØ§Ù„ت Ú¯ÙØªÙ… ØØ±Ù بزن، اما پس از ÙŠÚ©ÛŒ دو مرتبه تکرار همان صدا ØŒ مکالمه را قطع کرد. ظهر هم به همين ترتيب ØŒ سه چهار مرتبه، بلکه بيشتر تماس Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯. همان زمان Ú©Ù‡ ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ رخ داد هم با منزل ما ØŒ هم با منزل دخترم از اين تماس ها بود.
ـ تماس هايی از اين دست سابقه نداشت ؟
Ù€ مادر : همان موقع Ú©Ù‡ اين Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯. شبی Ú©Ù‡ او را کشتند ما تقسيم شديم Ùˆ هر ÙŠÚ© از بچه ها به خانه ای Ø±ÙØª. Ù…ÛŒ دانيد Ú©Ù‡ در اين مراسم ها همه اعضا خانواده ÙŠÚ© جا جمع Ù…ÛŒ شوند. دو سه Ù†ÙØ± Ø±ÙØªÙ†Ø¯ منزل ÙŠÚ© دخترم Ùˆ دو سه Ù†ÙØ± Ø±ÙØªÙ†Ø¯ خانه آن ÙŠÚ©ÛŒ. ساعت ÙŠÚ© بعد از نيمه شب ØŒ با ÙØ§ØµÙ„Ù‡ دو يا پنج دقيقه به همه ما تلÙÙ† زدند.
مادر: سر ÙŠÚ© ساعت به همه جا تلÙÙ† زدند. به ما هم ما تلÙÙ† زدند. ما به همديگر تلÙÙ† Ù…ÛŒ زديم Ú©Ù‡ شما بوديد تماس Ú¯Ø±ÙØªÙŠØ¯ØŸ بعد متوجه شديم Ú©Ù‡ در آن ساعت به تمام ما تلÙÙ† زده بودند.
ـ طی دو سه روز گذشته هم از اين تماس ها بود ؟
Ù€ در اين دو سه روز هم چند مرتبه از اين تلÙÙ† ها زدند.
Ù€ هيچ نمی Ú¯ÙØªÙ†Ø¯.
Ù€ نه ØŒ چيزی نمی Ú¯ÙØªÙ†Ø¯. آن زمان هم ( زمان قتل ) هيچ نمی Ú¯ÙØªÙ†Ø¯.
Ù€ Ù…ØÙ…د آقا ØŒ شما اولين شاهد صØÙ†Ù‡ بوديد Ùˆ از ابتدای ماجرا ØØ¶ÙˆØ± داشتيد ØŒ آن Ú†Ù‡ را ديديد تعري٠کنيد ØŸ
Ù€ کليد داشتم ØŒ در را باز کردم . داخل منزل شدم ØŒ در راهرو را Ú©Ù‡ باز کردم ØŒ دود Ú©Ù…ÛŒ بود. اول متوجه چيزی نشدم. ولی خيلی ترسيدم. داخل راهرو شدم Ùˆ از پله ها بالا Ø±ÙØªÙ…. در هال را Ú©Ù‡ باز کردم ØŒ دود زيادی بود. Ø±ÙØªÙ… وسط هال ØŒ الان دقيقاً به خاطر ندارم Ú©Ù‡ اول به آشپزخانه Ø±ÙØªÙ… يا اتاق خواب. Ú©ÙŠÙÙ… را وسط هال انداختم Ùˆ به طر٠آشپزخانه Ø±ÙØªÙ…. Ùکر کردم شايد مادرم آنجا باشد، Ú©Ù…ÛŒ داخل آشپزخانه را نگاه کردم. دود زيادی بود ØŒ به طوری Ú©Ù‡ چشمم اصلاً نمی ديد. پلک نمی زدم Ùˆ نمی توانستم ببينم. Ùکر Ù…ÛŒ کنم صدای شير گاز را شنيدم Ú©Ù‡ Ø±ÙØªÙ… به طر٠اجاق گاز. قابلمه روی گاز خاموش بود. اما تمام شيرها باز بود. Ú©Ù…ÛŒ شيرها را پيچاندم. ديگر متوجه نشدم ØŒ آن قدر هول بودم Ú©Ù‡ Ù†Ùهميدم بسته شد. دود زياد بود. به شيرها نگاه کردم Ú©Ù‡ ببينم بسته شده يا نه، اما نمی ديدم. بعد Ø±ÙØªÙ… به طر٠اتاق خواب.
ـ يک شير گاز باز بود يا همه آنها ؟
پسر : همه ، هر چهار شعله باز بود. قابلمه هم بود اما گاز خاموش بود.
مادر : روز قبل غذا گذاشته بود. به او Ú¯ÙØªÙ… مامان بيا اين جا Ú¯ÙØª Ù…ÛŒ خواهم زيرزمين را ...... پسر عموی شوهرم Ø±ÙØªÙ‡ بود Ø±ÙØ³Ù†Ø¬Ø§Ù† Ùˆ قرار بود برگردند. اثاث شان را گذاشته بود داخل ÙŠÚ©ÛŒ از اتاق ها . عقد دخترش بود Ùˆ منزل را تميز Ù…ÛŒ کرد.
پسر : از آشپزخانه بيرون آمدم Ùˆ به طر٠اتاق خواب مادر Ø±ÙØªÙ…. در اتاق اصلاً هيچ وقت بسته نمی شد، هميشه Ú©Ù…ÛŒ باز Ù…ÛŒ ماند Ùˆ نمی شد آن را کامل بست. اما آن روز مشخص بود Ú©Ù‡ Ù…ØÚ©Ù… بسته شده Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ گير کرده بود. لای در Ú©Ù…ÛŒ باز بود. از آن جا دود بيشتری بيرون Ù…ÛŒ آمد. در را Ú©Ù‡ باز کردم Ùˆ خواستم داخل بروم ØŒ گويی در خودش بسته Ù…ÛŒ شد. با وجود شدت دود Ú©Ù…ÛŒ نور Ù…ÛŒ ديدم ØŒ اما چيزی مشخص نبود. او را Ú©Ù‡ ديدم ديگر بيرون آمدم ØŒ اصلاً متوجه نشدم Ú©Ù‡ چيزی آتش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ . Ø±ÙØªÙ… در منزل ديدم همسايه روبه رويی مشغول نصب کردن در آهنی برای منزل خود است. به او Ú¯ÙØªÙ… همه جای خانه مان را دود Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است. به منزل ما آمد. Ú©Ù…ÛŒ بعد Ú¯ÙØª آتش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ من Ù†Ùهميدم Ú†Ù‡ شد. دويدم Ø±ÙØªÙ… منزل آقاجان Ú©Ù‡ Ú©ÙˆÚ†Ù‡ بغلی ماست. Ùکر Ù…ÛŒ کنم مشغول خوردن ناهار بودند. ماجرا را Ú©Ù‡ به آنها Ú¯ÙØªÙ… آمدند منزل ما. ديگر شلوغ شده بود Ùˆ همسايه ها آمده بودند. بعد عده ای به زور Ø±ÙØªÙ†Ø¯ داخل اتاق مادرم. اصلاً کسی نمی توانست داخل شود. دود خيلی زياد بود. بالاخره خود آقاجانم Ø±ÙØª داخل اتاق Ùˆ مامانم را بيرون آورد. او را گذاشتيم توی ماشين همان همسايه مان Ú©Ù‡ قبل از همه خبرش کرده بوديم. مادرم را به بيمارستان برديم. اول Ø±ÙØªÙŠÙ… به بيمارستان کامکار Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ اورژانس نداريم. سوختگی قبول نمی کنيم. بعد Ø±ÙØªÙŠÙ… بيمارستان نکويی Ùˆ از آن جا برگشتيم.
Ù€ قبل از اين Ú©Ù‡ او را ببريد ØŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ او Ùوت کرده ØŸ
ـ وقتی می برديم اصلاً خبر نداشتيم.
Ù€ يعنی شما Ú©Ù‡ بالای سر جنازه بوديد ØŒ Ù…ÛŒ دانستيد جنازه زنده است يا Ùوت کرده ØŸ
پسر : آن موقع نمی دانستم.
پدر : او دم کرده و داغ بود.
پسر : آن موقع دست هايش سوخته بود، آن قدر بد جور سوخته بود که استخوان پيدا بود.
پدر و مادر : آب شده بود.
پسر : شايد بعداز ظهر آن روز Ùهميدم مامانم مرده است. من اصلاً خبر نداشتم.
مادر : دود چشم را نمی سوزاند، ولی نمی توانستيم Ù†ÙØ³ بکشيم. تا چند روز بعد انگاری توی گلويم تکه ای سنگ چسبيده بود. مثل پودر کاکائو ØŒ قلمبه قلمبه شده بود.
پدر : معلوم نيست انگيزه شان Ú†Ù‡ بوده Ùˆ اين بچه ØØ±ÙÛŒ زده Ùˆ يا چيزی بوده.
مادر : اهل ØØ±Ù نبود.
Ù€ Ú¯ÙØªÙŠØ¯ همسايه روبه رويی تان مشغول کار بود؟
پسر : Ùکر Ù…ÛŒ کنم دو تا کارگر هم داشتند. خودش هم ØØ¶ÙˆØ± داشت Ùˆ Ú©Ù…Ú© Ù…ÛŒ کرد.
Ù€ ÙØ§ØµÙ„Ù‡ در روبه رويی با در منزل شما چقدر است ØŸ
پسر : درست روبه روی هم هستند.
پدر : 10 متر.
ـ شما که کليد انداختيد ، در باز نبود که ؟
پسر : نه! با کليد باز کردم. من هر روز با خاله ام تا خانه را بر می گشتم.
مادر : دستکش هايش هم Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود.
پدر : آنها ØŒ ÙŠÚ© دستکش خزدار بود. همان طور Ú©Ù‡ از دست در آورده بود ØŒ ÙŠÚ©ÛŒ در آشپزخانه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ ÙŠÚ©ÛŒ اش آن طر٠تر. ما پس ÙØ±Ø¯Ø§ÛŒ روز ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ دستکش را برديم آگاهی. Ú¯ÙØªÙ‡ بودند دستکش ها را خودشان گذاشته اند.
ـ دستکش چی بود ؟
ـ پدر : دستکش ها مشکی است . دستکش مشکی که خانم ها دست می کنند. جا گذاشته بودند.
مادر : يا اصلاً همان موقع که کارشان را انجام داده بودند ، يکی در آشپزخانه....
پدر : ÙŠÚ© لنگه را پای تلÙÙ† پيدا کرديم. تلÙÙ† را Ú©Ù‡ در آورده Ùˆ روی زمين رها کرده بودند.
Ù€ تلÙÙ† را هم در آورده بودند ØŸ
پدر : تلÙÙ† را هم آويزان کرده بودند.
ÙŠÚ© لنگه دستکش را ک٠آشپزخانه Ùˆ ÙŠÚ©ÛŒ را پای تلÙÙ† انداخته بودند.
مادر : روز جمعه بنا بود Ú©Ù‡ خريد عقد دختر چهارده ساله شان را بياورند Ùˆ روز سوم ÙØ±ÙˆØ±Ø¯ÙŠÙ† هم ببرند خدمت آقای خامنه ای تا او را عقد کنند. دخترم از سوم Ù€ چهارم ماه رمضان مشغول خانه تکانی بود . روز سه شنبه ØŒ من تلÙÙ† زدم به منزلش Ùˆ Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ خواهرت ظهر اين جا Ù…ÛŒ آيد. شما هم بياييد . شوهرش ØØ³ÙŠÙ† آقا هم تهران بود. Ú¯ÙØª : مامان من برای بچه ها لوبيا چيتی گذاشته ام. ظهر نمی آيم. Ú¯ÙØªÙ… نه گاز را خاموش Ú©Ù† ØŒ بماند برای ÙØ±Ø¯Ø§. Ú¯ÙØª آخر Ù…ÛŒ خواهم زيرزمين خانه را تميز کنم. Ú¯ÙØªÙ… شما برو کارهايت را بکن Ùˆ ظهر بيا. اين بچه Ø±ÙØªÙ‡ بود تنهايی 200 متر زير زمين را تميز کرده Ùˆ شسته بود. ظهر تماس Ú¯Ø±ÙØªÙ…. Ú¯ÙØªÙ… چرا نيامدی. Ú¯ÙØª منتظرم ÙØ§Ø¦Ø²Ù‡ بيايد. ÙØ§Ø¦Ø²Ù‡ آمد Ùˆ او هم آمد اين جا نهار خورد Ùˆ روی صندلی تکيه کرد. Ú¯ÙØª مامان آن قدر کار کرده ام Ú©Ù‡ دست هايم ديگر بسته نمی شود. عصر به ما Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ شما با خواهرم بياييد منزل ما. ما هم عصر Ø±ÙØªÙŠÙ… آن جا. لباسی را Ú©Ù‡ برای عقد بچه اش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود ØŒ پوشيد. ما تا ساعت 7 آن جا بوديم Ùˆ بعد آمديم. ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨ØØŒ خواهرش تماس Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ Ú¯ÙØª مامان از « گيتی » Ú†Ù‡ خبر؟ Ú¯ÙØªÙ… از ديشب نديدمش. Ú¯ÙØªÙ‡ بود Ù…ÛŒ خواهم بروم ØÙ…ام زير زمين را تميز کنم.Ú¯ÙØªÙ… Ú†Ù‡ کاری. اگر از نردبان سر بخورد Ùˆ به زمين Ø¨ÙŠÙØªØ¯ ØŒ کسی در منزل نيست . به نظرم کسی تلÙÙ† ما را هم گوش Ù…ÛŒ داد مراقب تلÙÙ† ما بود. Ú¯ÙØªÙ… پس من هم Ù…ÛŒ روم ØÙŠØ§Ø· را بشويم Ùˆ ÙŠÚ© مقدار رخت هم بريزم داخل ماشين لباس شويی. Ú¯ÙØª کاری نداری Ùˆ تقريباً ساعت 9 Ùˆ نيم بود Ú©Ù‡ ما تلÙÙ† را قطع کرديم. ساعت 10 همين خواهرش Ú©Ù‡ در دبيرستان تدريس Ù…ÛŒ کند ØŒ تماس Ú¯Ø±ÙØª. شب خواب او را ديده بود Ú©Ù‡ مجلس جشنی است قرآن گذاشته اند. خيلی Ù…ÙØµÙ„! Ú¯ÙØª ساعت 10 من زنگ زدم Ú©Ù‡ بگويم Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± Ú†Ù‡ کار کردی. من چنين خوابی برايت ديده ام. تماس Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ ديده بود Ú©Ù‡ جواب نمی دهد. Ù†Ú¯Ùˆ همان وقت لعنتی کار خود را کرده بود. همان موقع اين ( قاتل ) توی خانه بوده است. Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª باز دوباره ده دقيقه بعد تماس Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ú©Ù‡ خوابم را برايش بگويم. ديدم تلÙÙ† اشغال بود. اين همان موقع توی خانه بوده Ùˆ ديده Ú©Ù‡ تلÙÙ† زنگ Ù…ÛŒ زند . Ùوری گوشی را زمين Ù…ÛŒ گذارد. اين هم ØŒ توی آشپزخانه ØŒ سيم جارو برقی توی پريز بود. از پشت سر استخوان گلويش را شکانده ÙØ´Ø§Ø± داده بودند Ùˆ Ø¢ Ù† خط باريک Ú©Ù‡ انگار نخ قرقره اندخته بودند دور گردنش! او آشپزخانه را جارو Ù…ÛŒ کرده ØŒ قابلمه برنج خيس کرده اش هم روی گاز بود Ù…ÛŒ Ú¯ÙØª ساعت 11 Ú©Ù‡ باز هم ديدم تلÙÙ† اشغال است ØŒ Ú¯ÙØªÙ… ØØªÙ…اً دارد با کسی ØµØØ¨Øª Ù…ÛŒ کند با خيال Ø±Ø§ØØª نمازمان را خوانديم Ùˆ خوابيديم. نوه ام هم معمولاً ساعت 3 Ùˆ نيم Ù€ 4 از مدرسه Ù…ÛŒ آمد. از قضا آن روز ساعت 1 Ùˆ بيست دقيقه از مدرسه Ù…ÛŒ آيد. خاله اش Ù…ÛŒ آيد Ùˆ Ù…ÛŒ گويد Ú©Ù‡ آمدم ديدم Ù…ØÙ…د دم در ايستاده .... خدا نصيب هيچ کس نکند.
پدر : همسرش در ميان خاندان پورمØÙ…دی ØŒ جور ديگری بود.
مادر : شوهرش آدم بسيار خوبی بود.
پدر : دامادم منÙور اين ها بود.
( Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ از نشريه « ÙØªØ » )
در ميان يادداشت های اکبر گنجی ØŒ ÙŠÚ© يادداشت نيز به طور خاص به ماجرای قتل خانم ÙØ®Ø±Ø§Ù„سادات برقعی اختصاص دارد Ú©Ù‡ در آن مشخصاً از ØØ¬Øª الاسلام پور Ù…ØÙ…دی ØŒ معاون ÙلاØÙŠØ§Ù† در دوران وزارتش ( وزارت اطلاعات ) Ùˆ عضو هيئت منصÙÙ‡ دادگاه ويژه Ø±ÙˆØØ§Ù†ÙŠØª در Ù…ØØ§Ú©Ù…Ù‡ عبدالله نوری ØŒ نامبرده Ù…ÛŒ شود Ùˆ توجه را به خود جلب Ù…ÛŒ کند .
گنجی در اين يادداشت از قتل ÙØ¬ÙŠØ¹ Ùˆ دلخراش خانم برقعی ØŒ همسر پسر عموی ØØ¬Øª الاسلام پورمØÙ…دی ØŒ به عنوان عملی Ú©Ù‡ « به دست نااهلان ذيل پروژه قتل وعام درمانی به قتل رسيد » ياد Ù…ÛŒ کند Ùˆ از آن چنين نتيجه گيری Ù…ÛŒ کند : برای اجرای پروژه قتل Ùˆ عام درمانی Ùˆ ايجاد امنيت به روشهای رعب آور Ùˆ دهشت آوری Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ گوناگونی را به قتل Ù…ÛŒ رسانند Ùˆ با رد پا گذاشتن به ديگران Ù…ÛŒ Ùهماندند Ú©Ù‡ کار از کجا آب Ù…ÛŒ خورد تا بقيه ØØ³Ø§Ø¨ کار خود را به کنند .
( Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ از نشريه « پيام امروز » )
اشاره : Ø§Ø²ØªÙˆØ¶ÙŠØØ§Øª Ùˆ اشارات چنين بر Ù…ÛŒ آيد Ú©Ù‡ خانم برقعی بخاطر روابط خانوادگی شوهرش با مقامات بالای رژيم در معرض اطلاعاتی قرار Ù…ÛŒ گيرد Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بايست به گونه ای سر به نيست گردد.
٣ | علی از تهران Notice: Undefined variable: row in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 Notice: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 07:52:13 24.12.2008 |
٢ | Notice: Undefined variable: row in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 Notice: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 16:35:41 23.12.2008 |
١ | علي Notice: Undefined variable: row in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 Notice: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 14:26:11 22.12.2008 |
خدا رØÙ…ت كنه اين بانوي بزرگ رو خيلي بهم ميريزم وقتي بچه هاي ايشونو ميبينم
تصور اون صØÙ†Ù‡ ها ديوانه كننده است
لط٠كنيد مطالب مرتبط با هر مقاله رو در پايين مقاله قرار بديد كه وقت كمتري براي ÙŠØ§ÙØªÙ† مقاله هاي دنلژباله دار صر٠بشه
چاپ کنید
برای دوستان خود بفرستید
25975