راز قتل Ùخرالسادات برقعی Ú†Ù‡ بود؟ -بخش سوم Ùˆ آخر
٢٠.١٢.٢٠٠٨
|
در Ù‡Ùته های گذشته بخش اول Ùˆ دوم گزارشی از قتل مشکوک Ùخرالسادات برقعی را به قلم عمادالدین باقی نویسنده وروزنامه نگار مداÙع Øقوق بشر به نام راز این قتل Ú†Ù‡ بود در وب سایت تهیه مشاهده کردید Ùˆ این بار هم بخش سوم Ùˆ اخر این گزارش را Ù…ÛŒ توانید بخوانید Ùˆ یا بشنوید. Ùخرالسادات برقعی سی ویک ساله ØŒ دبیر دبیرستانی در قم Ùˆ دارای سه Ùرزند بود Ú©Ù‡ در سال 1374 به طرز دلخراشی در خانه اش به قتل رسید . پروند قتل او همچنان مسکوت Ùˆ دست نخورده باقی مانده است . همسر خانم برقعی از اقوام مصطÙÛŒ پورمØمدی وزیر اطلاعلت وقت بود Ùˆ آنگونه Ú©Ù‡ در بخش سوم این گزارش مشاهده میشود پس از وقوع قتل او( مصطÙÛŒ پور Ù…Øمدی) درمØÙ„ Øادثه یعنی خانه مقتول Øضور Ù…ÛŒ یابد اما ...
بقیه را خود بخوانید ویا بشنوید
راز این قتل چه بود؟
عمادالدین باقی
خبر نگار روزنامه ÙØªØ :Øاج آقا آيا درست است Ú©Ù‡ Øاضر نشدند نتيجه وجواب کالبدشکاÙÛŒ Ú©Ù‡ شما سÙارش داده بوديد را بدهند ØŸ
Ù€ در پزشکی قانونی تهران ØŒ مقامی را Ù…ÛŒ شناختم ØŒ با او تماس گرÙتم Ùˆ Ú¯Ùتم چهار ماه است Ú©Ù‡ جواب آزمايش ها نيامده است. رÙته ام دادگستری. Ù…ÛŒ گويند نيامده است. Ú¯Ùت : من تا ÙŠÚ© ساعت ديگر جواب Ù…ÛŒ دهم، ÙŠÚ© ساعت بعد تماس گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت آزمايش مناÙÛŒ عÙت را طبق اين شماره پرونده داده اند. Ú¯Ùتم نه جواب آزمايش موادی Ú©Ù‡ روی بدن بچه ام بوده است را Ù…ÛŒ خواهم. با زبان بی زبانی Ú¯Ùت معذورم. اين را هم بگويم.... تهران هم آمدم. سرگروهشان مرا شناخت. او هم رÙت خود را بازنشست کرد. [.....] Ùکر Ù…ÛŒ کنم اول همان شب ØŒ اين جا شام خوردند Ùˆ Ú¯Ùتم بلند شو برويم خانه را ببينيم. رÙتيم آن جا را ديدند Ùˆ به در Ùˆ ديوار دست کشيدند Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ از آثار باقي مانده از مواد را برداشتند. قاضی به من Ú¯Ùت Øاج آقا برقعی ما Ù†Ùت Ù…ÛŒ خواهيم. گازوييل Ùˆ بنزين Ù…ÛŒ خواهيم. جوهر نمک Ù…ÛŒ خواهيم. مواد شوينده Ú†ÛŒ Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خواهيم . ما آن Ú†Ù‡ را Ù…ÛŒ خواستند آورديم Ùˆ رÙتيم کنار باغچه. همه را امتØان کردند. قاضی اصرار داشت Ú©Ù‡ بگو Ù†Ùت Ùˆ پنبه است. سرهنگ عصبانی شد. مرتب کبريت Ù…ÛŒ زد Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ù†Ùت Ùˆ پنبه است. با عضبانيت Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ù†Ùت Ùˆ پنبه است. Ú¯Ùت سيد. همان است Ú©Ù‡ خودت ديروز Ù…ÛŒ Ú¯Ùتی . او هم رÙت تهران Ùˆ سه چهار نسخه گرÙت Ùˆ خود را بازنشست کرد.
Ù€ Ú¯Ùتيد Ú©Ù‡ با سيم ØŒ گلوی مرØومه را قطع کرده بودند؟
ـ خط سيم زير گلوی او ديده می شد.
Ù€ خودتان ديديد يا به شما Ú¯Ùتند ØŸ
Ù€ خودم ديدم. اصلاً بچه های من همه در زمان کالبدشکاÙÛŒ بالای سر دخترم بودند.
ـ ضربات چاقو و يا چيزهای ديگر بر روی جسد ديده می شد؟
Ù€ چاقو نبود Ùقط اينها....
Ù€ در اثر Ùشار، استخوان گردن شکسته شده بود.
Ù€ قصد داشتند خانه را منÙجر کنند. ÙŠÚ© تار موی سرش عيب نکرده بود.
Ù€ غير از گاز Ú©Ù‡ شير آن را باز کرده بودند ØŒ موادی روی مرØومه ريخته شده بود Ú©Ù‡ با آن مواد سوخته بود ØŸ
ـ بخار ، عرض کردم مثل بخار.
Ù€ Ø®ÙÙ‡ کننده بود ØŸ
Ù€ عرض کردم مثل آب آهک Ú©Ù‡ وقتی جايی بريزد. مثل آتش. در Øالتی بود Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواسته منÙجر شود. خدا خواست بچه مرØومه Ú©Ù‡ قرار بود ساعت سه Ùˆ نيم برسد ØŒ ساعت ÙŠÚ© Ùˆ نيم بيايد. موادی Ú©Ù‡ روی او ريخته بود ØŒ مثل نبات سوخته روی او مانده بود. موی سر ØŒ بدن Ùˆ هيچ کجا عيب نکرده بود. همان ک٠پا ترکيده بود. Ùˆ دست [....]
Ù€ مرØومه چند سال داشت ØŸ
ـ سی و يک سال.
Ù€ چند Ùرزند داشتند؟
ـ سه تا.
Ù€ آيا اين مطالب صØت دارد Ú©Ù‡ قاضی پرونده ØŒ به شما Ú©Ù‡ پيگير موضوع بوديد Ú¯Ùته Ú©Ù‡ پرونده را پيگيری نکنيد ØŒ به جای Øساسی Ù…ÛŒ رسد ØŸ
Ù€ بعد از آن وقايع ØŒ روزی ديديم رئيس [... ] ما را اØضار کرد Ùˆ Ú¯Ùت Ú©Ù‡ اين پرونده کثي٠چيست Ú©Ù‡ درست کرده اند ØŸ خدا شاهد است همين طور Ú¯Ùت! جايی آوردند خورديم Ùˆ Ú¯Ùتيم امر ديگری هست ØŸ Ú¯Ùت: نه آقا ØŒ همان است Ú©Ù‡ همان! رو کردم به قاضی Ú¯Ùتم Ùلانی [...] چرا اين کارها را کرديد ØŸ Ú¯Ùت قانون قضاوت اين است. ÙŠÚ© دروغ به اين Ù…ÛŒ گويند، ÙŠÚ©ÛŒ به آن تا چيزهايی را اقرار کنند. من از شما عذر Ù…ÛŒ خواهم. من هم تقصير ندارم. اين را به ما Ú¯Ùت Ùˆ ما را گرÙت به بوسيدن Ùˆ اين Ú©Ù‡ از سر ما بگذر. Øالا هم ØŒ هر وقت در هر ضياÙتی Ù…ÛŒ بيند Ù…ÛŒ آيد کنار ما Ù…ÛŒ نشيند Ùˆ عذرخواهی Ù…ÛŒ کند . البته باز پشت پرده چيزهايی هست Ú©Ù‡ نمی دانم ديگر Ú†Ù‡ بگويم.
Ù€ در طول اين مدت از ابتدای جريان تاکنون ØŒ هيچ وقت با آقای مصطÙÛŒ پور Ù…Øمدی معاون وقت وزارت اطلاعات ØŒ Ú©Ù‡ پسر عمو Ùˆ شوهر خواهر دامادتان بود در اين رابطه صØبت کرده ايد؟ Ù€ به هيچ وجه. از طريق دامادمان ØŒ به او Ú¯Ùتم ØŒ عيالم به مادرش Ú¯Ùت ØŒ اصلاً اگر بگوييد اينها کلامی به روی ما آوردند، نياوردند ØŒ ÙŠÚ© گام رو به ما نيامدند. [.... ]
Ù€ آن شب چطور شد Ú©Ù‡ آقای پور Ù…Øمدی آمدند اينجا ØŸ
Ù€ آنها از عراق Ù…ÛŒ آمدند . آقای صالØيان داماد عموی پور Ù…Øمدی Ú©Ù‡ منزلش همين جا بود تا خبر را شنيد با لباس خانه آمد پيش ما Ùˆ تلÙÙ† زد به آقای پورمØمدی Ú©Ù‡ تهران نروند قم بيايند. طر٠های 4 ØµØ¨Ø Ø¢Ù‚Ø§ÛŒ پورمØمدی آمد. وقتی پياده شدند ديديم آقای خطيب ( مدير Ú©Ù„ اطلاعات قم ) هم توی ماشين ايشان است.
ـ کدام قسمت از بدن دخترتان سوخته بود ؟
ـ از مچ پای چپ به پايين. کمی پای راست و بيشتر دست.
ـ دست تا کجا ؟ تا مچ ؟
ـ تا مچ آب شده بود.
ـ صورت چطور ؟
Ù€ صورت اينها. Ùقط همين پودر پاشيده شده بود به همه بدن. عرض کردم پودر مثل کاکائو Ùˆ شير Ú©Ù‡ قاطی Ù…ÛŒ کنند. Ú©Ù… رنگ.
ـ دستی که سوخته بود ، استخوانش پيدا بود ؟
Ù€ Ùقط استخوان ها مانده بود.
ـ ماده اسيدی بود يا؟
ـ عرض کردم اسيدی بود ديگر.
ـ اسيدهايی هست که دست را داخل آن می بريم استخوان در می آيد . از همان بوده است ؟
Ù€ همان Øالت بود. دست همين طور آب شده Ùˆ آمده بود پايين.
ـ آثار سوختگی هم داشت ؟
ـ آب شده بود ، اصلاً به طور کلی آب شده بود
Ù€ ايشان دبير بوده است. آيا قبل از اين اتÙاق Øر٠خاصی در جايی زده بود يا موضع گيری کرده بود ØŸ
Ù€ من Ùکر Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ØŒ شايد از آن هايی Ú©Ù‡ رÙت Ùˆ آمد خانوادگی داشتند ØرÙÛŒ را شنيده Ùˆ در جای ديگری آن را Ú¯Ùته است.
روز قبل از کشته شدنش ØŒ موتور سواری با ÙŠÚ© موتور مشکی Ù…ÛŒ آيد اما پشت در خانه دخترم نمی ايستد . پايش را زمين Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ به خانه نگاه Ù…ÛŒ کند . Ú©Ù…ÛŒ بعد همسايه دخترم Ù…ÛŒ آيد . دخترم ÙŠÚ© کارتون گذاشته بود بيرون . همسايه Ù…ÛŒ آيد تا آن را بردارد . او اÙسری بازنشسته است. متوجه Ù…ÛŒ شود شخصی آنجا ايستاده Ùˆ نگاه Ù…ÛŒ کند . کارتون را بر نمی دارد Ùˆ Ù…ÛŒ رود داخل منزل. دوباره Ú©Ù‡ بر Ù…ÛŒ گردد Ù…ÛŒ بيند باز هم او ايستاده بر Ù…ÛŒ گردد داخل. سه ربع ساعت بعد ماشين خود را سوار شده Ù…ÛŒ رود دوری بزند بر Ù…ÛŒ گردد Ùˆ باز Ù…ÛŒ بيند موتور سوار هنوز ايستاده است. Ù…ÛŒ رود کارتون را بر Ù…ÛŒ دارد Ùˆ Ù…ÛŒ رود داخل منزل خود. Ùردای آن روز ساعت 9 Ùˆ نيم همسرم با مرØومه صØبت Ù…ÛŒ کند . خواهرش هم خوابی عين همين را ديده است. هر Ú†Ù‡ قدر از مدرسه به منزل مرØومه تلÙÙ† Ù…ÛŒ زند ØŒ جواب نمی دهد. Ù†Ú¯Ùˆ Ú©Ù‡ همان زمان او را کشته بودند! در منزل همسايه هم 6 تا کارگر با صاØبخانه در چوبی را عوض Ù…ÛŒ کردند. چون قبلاً از اين خانه سرقت شده بود.
ـ در منزل روبه رويی را ؟
ـ بله.
ـ آنها هيچ کس را نديده بودند؟
Ù€ ÙŠÚ© Ù†Ùر را ديده بودند. Ùردی با کاپشن چهارخانه Ú©Ù‡ ÙŠÚ© Ú©ÙŠÙ Ú©ÙˆÚ†Ú© را زير بغل گرÙته Ùˆ در زير درخت ايستاده بوده است.
ـ کسی را نديده بودند که آن روز واقعه داخل منزل برود ؟
Ù€ [....]
ـ خانم برقعی که دبير بودند، در چه مقطعی تدريس می کردند؟ راهنمايی يا دبيرستان ؟
Ù€ دبيرستان. مدرسه شاهد هم بودند. رسمی نبودند. البته 8Ù€ 7 روز قبل از مرگش از ارشاد Ùˆ گزينش برای استخدامش آمده بودند. Ú¯Ùته بود من استخدام نمی شوم.
Ù€ Ú¯Ùتيد سه Ùرزند دارند. چند پسر Ùˆ چند دختر ØŸ
ـ دو تا پسر ، يک دختر. دخترشان در سن پايين ازدواج کرد.
Ù€ آن Ùرزندشان Ú©Ù‡ صØنه را ديده بود Ùˆ به شما خبر داد ØŒ Ùرزند بزرگشان است ØŸ
Ù€ پسر بزرگشان است . Ù…Øمد.
ـ چند سالشان است ؟
ـ 16 سال.
[....]
وقتی Ú©Ù‡ تشييع اش کردند، جمعيت شعار مرگ بر Ùلان Ùˆ اينها را Ù…ÛŒ داد. جمعيت زيادی بود. Ù…Øتشمی بود. طه هاشمی Ùˆ از وزرا چند Ù†Ùر Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شناختم بودند. استادی ØŒ راستی ØŒ امامی کاشانی ØŒ Ùاکر Ùˆ ابراهيم امينی هم بودند. تشييع جنازه Ù…Øشری بود. در تمام مراسم عزای او آمدند.
Ù€ سؤال ديگری را Ø·Ø±Ø Ù…ÛŒ کنم. در تماس تلÙÙ†ÛŒ Ú©Ù‡ با Øاج خانم صØبت شد ØŒ Ú¯Ùتند از پنج شنبه Ú©Ù‡ مقاله چاپ شده Ùˆ اسم ايشان در آن آمده بود ØŒ تلÙÙ† هايی به منزل شده است . اين تلÙÙ† ها Ú†Ù‡ بود ØŸ
Ù€ مادر : مرتب تلÙÙ† کردند، هيچ نمی Ú¯Ùتند. ديروز Ú©Ù‡ ÙŠÚ©ÛŒ دوبار تماس گرÙتند، Ùقط اين صدا بود Ú©Ù‡ انگار کسی با Øالت عميق Ù†Ùس بکشد. ÙŠÚ©ÛŒ دوبار به همان Øالت Ú¯Ùتم Øر٠بزن، اما پس از ÙŠÚ©ÛŒ دو مرتبه تکرار همان صدا ØŒ مکالمه را قطع کرد. ظهر هم به همين ترتيب ØŒ سه چهار مرتبه، بلکه بيشتر تماس گرÙتند. همان زمان Ú©Ù‡ Øادثه رخ داد هم با منزل ما ØŒ هم با منزل دخترم از اين تماس ها بود.
ـ تماس هايی از اين دست سابقه نداشت ؟
Ù€ مادر : همان موقع Ú©Ù‡ اين اتÙاق اÙتاد. شبی Ú©Ù‡ او را کشتند ما تقسيم شديم Ùˆ هر ÙŠÚ© از بچه ها به خانه ای رÙت. Ù…ÛŒ دانيد Ú©Ù‡ در اين مراسم ها همه اعضا خانواده ÙŠÚ© جا جمع Ù…ÛŒ شوند. دو سه Ù†Ùر رÙتند منزل ÙŠÚ© دخترم Ùˆ دو سه Ù†Ùر رÙتند خانه آن ÙŠÚ©ÛŒ. ساعت ÙŠÚ© بعد از نيمه شب ØŒ با Ùاصله دو يا پنج دقيقه به همه ما تلÙÙ† زدند.
مادر: سر ÙŠÚ© ساعت به همه جا تلÙÙ† زدند. به ما هم ما تلÙÙ† زدند. ما به همديگر تلÙÙ† Ù…ÛŒ زديم Ú©Ù‡ شما بوديد تماس گرÙتيد؟ بعد متوجه شديم Ú©Ù‡ در آن ساعت به تمام ما تلÙÙ† زده بودند.
ـ طی دو سه روز گذشته هم از اين تماس ها بود ؟
Ù€ در اين دو سه روز هم چند مرتبه از اين تلÙÙ† ها زدند.
Ù€ هيچ نمی Ú¯Ùتند.
Ù€ نه ØŒ چيزی نمی Ú¯Ùتند. آن زمان هم ( زمان قتل ) هيچ نمی Ú¯Ùتند.
Ù€ Ù…Øمد آقا ØŒ شما اولين شاهد صØنه بوديد Ùˆ از ابتدای ماجرا Øضور داشتيد ØŒ آن Ú†Ù‡ را ديديد تعري٠کنيد ØŸ
Ù€ کليد داشتم ØŒ در را باز کردم . داخل منزل شدم ØŒ در راهرو را Ú©Ù‡ باز کردم ØŒ دود Ú©Ù…ÛŒ بود. اول متوجه چيزی نشدم. ولی خيلی ترسيدم. داخل راهرو شدم Ùˆ از پله ها بالا رÙتم. در هال را Ú©Ù‡ باز کردم ØŒ دود زيادی بود. رÙتم وسط هال ØŒ الان دقيقاً به خاطر ندارم Ú©Ù‡ اول به آشپزخانه رÙتم يا اتاق خواب. Ú©ÙŠÙÙ… را وسط هال انداختم Ùˆ به طر٠آشپزخانه رÙتم. Ùکر کردم شايد مادرم آنجا باشد، Ú©Ù…ÛŒ داخل آشپزخانه را نگاه کردم. دود زيادی بود ØŒ به طوری Ú©Ù‡ چشمم اصلاً نمی ديد. پلک نمی زدم Ùˆ نمی توانستم ببينم. Ùکر Ù…ÛŒ کنم صدای شير گاز را شنيدم Ú©Ù‡ رÙتم به طر٠اجاق گاز. قابلمه روی گاز خاموش بود. اما تمام شيرها باز بود. Ú©Ù…ÛŒ شيرها را پيچاندم. ديگر متوجه نشدم ØŒ آن قدر هول بودم Ú©Ù‡ Ù†Ùهميدم بسته شد. دود زياد بود. به شيرها نگاه کردم Ú©Ù‡ ببينم بسته شده يا نه، اما نمی ديدم. بعد رÙتم به طر٠اتاق خواب.
ـ يک شير گاز باز بود يا همه آنها ؟
پسر : همه ، هر چهار شعله باز بود. قابلمه هم بود اما گاز خاموش بود.
مادر : روز قبل غذا گذاشته بود. به او Ú¯Ùتم مامان بيا اين جا Ú¯Ùت Ù…ÛŒ خواهم زيرزمين را ...... پسر عموی شوهرم رÙته بود رÙسنجان Ùˆ قرار بود برگردند. اثاث شان را گذاشته بود داخل ÙŠÚ©ÛŒ از اتاق ها . عقد دخترش بود Ùˆ منزل را تميز Ù…ÛŒ کرد.
پسر : از آشپزخانه بيرون آمدم Ùˆ به طر٠اتاق خواب مادر رÙتم. در اتاق اصلاً هيچ وقت بسته نمی شد، هميشه Ú©Ù…ÛŒ باز Ù…ÛŒ ماند Ùˆ نمی شد آن را کامل بست. اما آن روز مشخص بود Ú©Ù‡ Ù…ØÚ©Ù… بسته شده Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ گير کرده بود. لای در Ú©Ù…ÛŒ باز بود. از آن جا دود بيشتری بيرون Ù…ÛŒ آمد. در را Ú©Ù‡ باز کردم Ùˆ خواستم داخل بروم ØŒ گويی در خودش بسته Ù…ÛŒ شد. با وجود شدت دود Ú©Ù…ÛŒ نور Ù…ÛŒ ديدم ØŒ اما چيزی مشخص نبود. او را Ú©Ù‡ ديدم ديگر بيرون آمدم ØŒ اصلاً متوجه نشدم Ú©Ù‡ چيزی آتش گرÙته . رÙتم در منزل ديدم همسايه روبه رويی مشغول نصب کردن در آهنی برای منزل خود است. به او Ú¯Ùتم همه جای خانه مان را دود گرÙته است. به منزل ما آمد. Ú©Ù…ÛŒ بعد Ú¯Ùت آتش گرÙته Ùˆ من Ù†Ùهميدم Ú†Ù‡ شد. دويدم رÙتم منزل آقاجان Ú©Ù‡ Ú©ÙˆÚ†Ù‡ بغلی ماست. Ùکر Ù…ÛŒ کنم مشغول خوردن ناهار بودند. ماجرا را Ú©Ù‡ به آنها Ú¯Ùتم آمدند منزل ما. ديگر شلوغ شده بود Ùˆ همسايه ها آمده بودند. بعد عده ای به زور رÙتند داخل اتاق مادرم. اصلاً کسی نمی توانست داخل شود. دود خيلی زياد بود. بالاخره خود آقاجانم رÙت داخل اتاق Ùˆ مامانم را بيرون آورد. او را گذاشتيم توی ماشين همان همسايه مان Ú©Ù‡ قبل از همه خبرش کرده بوديم. مادرم را به بيمارستان برديم. اول رÙتيم به بيمارستان کامکار Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ùتند اورژانس نداريم. سوختگی قبول نمی کنيم. بعد رÙتيم بيمارستان نکويی Ùˆ از آن جا برگشتيم.
Ù€ قبل از اين Ú©Ù‡ او را ببريد ØŒ Ú¯Ùتند او Ùوت کرده ØŸ
ـ وقتی می برديم اصلاً خبر نداشتيم.
Ù€ يعنی شما Ú©Ù‡ بالای سر جنازه بوديد ØŒ Ù…ÛŒ دانستيد جنازه زنده است يا Ùوت کرده ØŸ
پسر : آن موقع نمی دانستم.
پدر : او دم کرده و داغ بود.
پسر : آن موقع دست هايش سوخته بود، آن قدر بد جور سوخته بود که استخوان پيدا بود.
پدر و مادر : آب شده بود.
پسر : شايد بعداز ظهر آن روز Ùهميدم مامانم مرده است. من اصلاً خبر نداشتم.
مادر : دود چشم را نمی سوزاند، ولی نمی توانستيم Ù†Ùس بکشيم. تا چند روز بعد انگاری توی گلويم تکه ای سنگ چسبيده بود. مثل پودر کاکائو ØŒ قلمبه قلمبه شده بود.
پدر : معلوم نيست انگيزه شان Ú†Ù‡ بوده Ùˆ اين بچه ØرÙÛŒ زده Ùˆ يا چيزی بوده.
مادر : اهل Øر٠نبود.
Ù€ Ú¯Ùتيد همسايه روبه رويی تان مشغول کار بود؟
پسر : Ùکر Ù…ÛŒ کنم دو تا کارگر هم داشتند. خودش هم Øضور داشت Ùˆ Ú©Ù…Ú© Ù…ÛŒ کرد.
Ù€ Ùاصله در روبه رويی با در منزل شما چقدر است ØŸ
پسر : درست روبه روی هم هستند.
پدر : 10 متر.
ـ شما که کليد انداختيد ، در باز نبود که ؟
پسر : نه! با کليد باز کردم. من هر روز با خاله ام تا خانه را بر می گشتم.
مادر : دستکش هايش هم اÙتاده بود.
پدر : آنها ØŒ ÙŠÚ© دستکش خزدار بود. همان طور Ú©Ù‡ از دست در آورده بود ØŒ ÙŠÚ©ÛŒ در آشپزخانه اÙتاده Ùˆ ÙŠÚ©ÛŒ اش آن طر٠تر. ما پس Ùردای روز Øادثه دستکش را برديم آگاهی. Ú¯Ùته بودند دستکش ها را خودشان گذاشته اند.
ـ دستکش چی بود ؟
ـ پدر : دستکش ها مشکی است . دستکش مشکی که خانم ها دست می کنند. جا گذاشته بودند.
مادر : يا اصلاً همان موقع که کارشان را انجام داده بودند ، يکی در آشپزخانه....
پدر : ÙŠÚ© لنگه را پای تلÙÙ† پيدا کرديم. تلÙÙ† را Ú©Ù‡ در آورده Ùˆ روی زمين رها کرده بودند.
Ù€ تلÙÙ† را هم در آورده بودند ØŸ
پدر : تلÙÙ† را هم آويزان کرده بودند.
ÙŠÚ© لنگه دستکش را ک٠آشپزخانه Ùˆ ÙŠÚ©ÛŒ را پای تلÙÙ† انداخته بودند.
مادر : روز جمعه بنا بود Ú©Ù‡ خريد عقد دختر چهارده ساله شان را بياورند Ùˆ روز سوم Ùروردين هم ببرند خدمت آقای خامنه ای تا او را عقد کنند. دخترم از سوم Ù€ چهارم ماه رمضان مشغول خانه تکانی بود . روز سه شنبه ØŒ من تلÙÙ† زدم به منزلش Ùˆ Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ خواهرت ظهر اين جا Ù…ÛŒ آيد. شما هم بياييد . شوهرش Øسين آقا هم تهران بود. Ú¯Ùت : مامان من برای بچه ها لوبيا چيتی گذاشته ام. ظهر نمی آيم. Ú¯Ùتم نه گاز را خاموش Ú©Ù† ØŒ بماند برای Ùردا. Ú¯Ùت آخر Ù…ÛŒ خواهم زيرزمين خانه را تميز کنم. Ú¯Ùتم شما برو کارهايت را بکن Ùˆ ظهر بيا. اين بچه رÙته بود تنهايی 200 متر زير زمين را تميز کرده Ùˆ شسته بود. ظهر تماس گرÙتم. Ú¯Ùتم چرا نيامدی. Ú¯Ùت منتظرم Ùائزه بيايد. Ùائزه آمد Ùˆ او هم آمد اين جا نهار خورد Ùˆ روی صندلی تکيه کرد. Ú¯Ùت مامان آن قدر کار کرده ام Ú©Ù‡ دست هايم ديگر بسته نمی شود. عصر به ما Ú¯Ùت Ú©Ù‡ شما با خواهرم بياييد منزل ما. ما هم عصر رÙتيم آن جا. لباسی را Ú©Ù‡ برای عقد بچه اش گرÙته بود ØŒ پوشيد. ما تا ساعت 7 آن جا بوديم Ùˆ بعد آمديم. Ùردا صبØØŒ خواهرش تماس گرÙت Ùˆ Ú¯Ùت مامان از « گيتی » Ú†Ù‡ خبر؟ Ú¯Ùتم از ديشب نديدمش. Ú¯Ùته بود Ù…ÛŒ خواهم بروم Øمام زير زمين را تميز کنم.Ú¯Ùتم Ú†Ù‡ کاری. اگر از نردبان سر بخورد Ùˆ به زمين بيÙتد ØŒ کسی در منزل نيست . به نظرم کسی تلÙÙ† ما را هم گوش Ù…ÛŒ داد مراقب تلÙÙ† ما بود. Ú¯Ùتم پس من هم Ù…ÛŒ روم Øياط را بشويم Ùˆ ÙŠÚ© مقدار رخت هم بريزم داخل ماشين لباس شويی. Ú¯Ùت کاری نداری Ùˆ تقريباً ساعت 9 Ùˆ نيم بود Ú©Ù‡ ما تلÙÙ† را قطع کرديم. ساعت 10 همين خواهرش Ú©Ù‡ در دبيرستان تدريس Ù…ÛŒ کند ØŒ تماس گرÙت. شب خواب او را ديده بود Ú©Ù‡ مجلس جشنی است قرآن گذاشته اند. خيلی Ù…Ùصل! Ú¯Ùت ساعت 10 من زنگ زدم Ú©Ù‡ بگويم اÙتخار Ú†Ù‡ کار کردی. من چنين خوابی برايت ديده ام. تماس گرÙته Ùˆ ديده بود Ú©Ù‡ جواب نمی دهد. Ù†Ú¯Ùˆ همان وقت لعنتی کار خود را کرده بود. همان موقع اين ( قاتل ) توی خانه بوده است. Ù…ÛŒ Ú¯Ùت باز دوباره ده دقيقه بعد تماس گرÙتم Ú©Ù‡ خوابم را برايش بگويم. ديدم تلÙÙ† اشغال بود. اين همان موقع توی خانه بوده Ùˆ ديده Ú©Ù‡ تلÙÙ† زنگ Ù…ÛŒ زند . Ùوری گوشی را زمين Ù…ÛŒ گذارد. اين هم ØŒ توی آشپزخانه ØŒ سيم جارو برقی توی پريز بود. از پشت سر استخوان گلويش را شکانده Ùشار داده بودند Ùˆ Ø¢ Ù† خط باريک Ú©Ù‡ انگار نخ قرقره اندخته بودند دور گردنش! او آشپزخانه را جارو Ù…ÛŒ کرده ØŒ قابلمه برنج خيس کرده اش هم روی گاز بود Ù…ÛŒ Ú¯Ùت ساعت 11 Ú©Ù‡ باز هم ديدم تلÙÙ† اشغال است ØŒ Ú¯Ùتم Øتماً دارد با کسی صØبت Ù…ÛŒ کند با خيال راØت نمازمان را خوانديم Ùˆ خوابيديم. نوه ام هم معمولاً ساعت 3 Ùˆ نيم Ù€ 4 از مدرسه Ù…ÛŒ آمد. از قضا آن روز ساعت 1 Ùˆ بيست دقيقه از مدرسه Ù…ÛŒ آيد. خاله اش Ù…ÛŒ آيد Ùˆ Ù…ÛŒ گويد Ú©Ù‡ آمدم ديدم Ù…Øمد دم در ايستاده .... خدا نصيب هيچ کس نکند.
پدر : همسرش در ميان خاندان پورمØمدی ØŒ جور ديگری بود.
مادر : شوهرش آدم بسيار خوبی بود.
پدر : دامادم منÙور اين ها بود.
( برگرÙته از نشريه « ÙØªØ » )
در ميان يادداشت های اکبر گنجی ØŒ ÙŠÚ© يادداشت نيز به طور خاص به ماجرای قتل خانم Ùخرالسادات برقعی اختصاص دارد Ú©Ù‡ در آن مشخصاً از Øجت الاسلام پور Ù…Øمدی ØŒ معاون ÙلاØيان در دوران وزارتش ( وزارت اطلاعات ) Ùˆ عضو هيئت منصÙÙ‡ دادگاه ويژه روØانيت در Ù…Øاکمه عبدالله نوری ØŒ نامبرده Ù…ÛŒ شود Ùˆ توجه را به خود جلب Ù…ÛŒ کند .
گنجی در اين يادداشت از قتل Ùجيع Ùˆ دلخراش خانم برقعی ØŒ همسر پسر عموی Øجت الاسلام پورمØمدی ØŒ به عنوان عملی Ú©Ù‡ « به دست نااهلان ذيل پروژه قتل وعام درمانی به قتل رسيد » ياد Ù…ÛŒ کند Ùˆ از آن چنين نتيجه گيری Ù…ÛŒ کند : برای اجرای پروژه قتل Ùˆ عام درمانی Ùˆ ايجاد امنيت به روشهای رعب آور Ùˆ دهشت آوری اÙراد گوناگونی را به قتل Ù…ÛŒ رسانند Ùˆ با رد پا گذاشتن به ديگران Ù…ÛŒ Ùهماندند Ú©Ù‡ کار از کجا آب Ù…ÛŒ خورد تا بقيه Øساب کار خود را به کنند .
( برگرÙته از نشريه « پيام امروز » )
اشاره : ازتوضيØات Ùˆ اشارات چنين بر Ù…ÛŒ آيد Ú©Ù‡ خانم برقعی بخاطر روابط خانوادگی شوهرش با مقامات بالای رژيم در معرض اطلاعاتی قرار Ù…ÛŒ گيرد Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بايست به گونه ای سر به نيست گردد.
٣ | علی از تهران Notice: Undefined variable: row in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 Notice: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 07:52:13 24.12.2008 |
٢ | Notice: Undefined variable: row in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 Notice: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 16:35:41 23.12.2008 |
١ | علي Notice: Undefined variable: row in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 Notice: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/clients/client15/web41/web/templates/funcs.php on line 928 14:26:11 22.12.2008 |
خدا رØمت كنه اين بانوي بزرگ رو خيلي بهم ميريزم وقتي بچه هاي ايشونو ميبينم
تصور اون صØنه ها ديوانه كننده است
لط٠كنيد مطالب مرتبط با هر مقاله رو در پايين مقاله قرار بديد كه وقت كمتري براي ياÙتن مقاله هاي دنلژباله دار صر٠بشه
چاپ کنید برای دوستان خود بفرستید
29273